اندر احوالات ما
سلام به همه دوستان عزیز و دختر گلم که قراره بعدا این مطالب را بخونه :
بالاخره شاخ غول را شکستیم و بعد از یک فصل سری به این خونه هم زدیم .بعضی ها می نالند که خونه ندارند ماهم از کثرت خونه هامون گله داریم .
قبلا فقط یه اصفهان داشیم و یه خوانسار ولی سال جدید گلپایگان اضافه شد و سالهای بعدی چه شود خدا عالم است ما که ناراضی نیستیم وراضی هستیم به رضای خدا
از احوالاتمان که بنویسم خوبیم و به وضعیت جدید نسبتا عادت کردیم .من که در خانه می مانم و دیگه سر کار نمیرم برای خودم سرگرمی دارم کلاس زبان میرم و درس می خونم برای کنکور .فکر کنم از بس از این شاخه به اون شاخه بپرم که دیگه شاخه ای برای پریدن نمونه !
آرشیدا هم بسیار وقتگیر شده و تمام زمان من مال اونه .به مهد موسسه مطالعه خلاقیت و نو آوری میره و از کلاس زبان و رباتیک و ژیمناستیک مهد استفاده میکنه و البته از برنامه شبهای نجومی و مرکز انتقال خون و...هم بی بهره نمونده و بعد از ظهر هم کلاس خلاقیت و سفالگری .بعد هم میاد مطب و اکو و تست ورزش و نوار قلب و نسخه نویسی و تمرین امضا و مهر زدن نسخه ها خلاصه برای خودش دنیائی داره که با دنیای کودکی ما فاصله نجومی داره .
در تمام این مراحل ما هم سری به کودک درونمون زدیم و پا به پای کودکی آرشیداا کودک درون خودمون را می نوازیم.آنقدر لذت بخشه که یه قاب عکس با چوب بستنی رنگ شده با گواش و با طرح کوبیسمی اختراعی آرشیدا درست کنی که نگو .وقتی مثل دختر گلم گل بازی می کنم و خودم را از سر تا پا کثیف وگلی می کنم دیگه جائی برای شکایت از دخترم که چرا لباسات رنگی و گلی شده باقی نمی ذارم وخلاصه از دوران مرخصی لذت می بریم و بی خیال همه چیز و فقط برای دل خودمون زندگی می کنیم .
باید یه پست طولانی از عکسها و کارهای آرشیدا بزارم که حتما در اولین فرصت این کار را می کنم .
دوستتون دارم به اندازه همون 10 تای کودکی که از هزاران هزار بزرگی بیشتره .